Monday, November 23, 2009

ازت متنفــــــــــرم سرنوشت




اگر اشک ها نمي بود داغ ... ها
سرزمين وداع را مي سوزاند
کسي را که خيلي دوست داري هميشه زود از دستش ميدهي
پيش از آن که خوب نگاهش کني مثل پرنده اي زيبا بال مي گيرد
هنوز بعضي از حرف هايت را به او نگفته بودي
هنوز همه لبخندهاي خود را به او نشان نداده بودي
هميشه اين گونه بوده است کسي را که از ديدنش سير نشده اي
زود از دنياي تو مي رود
امشب تمام گذشته ام را ورق زدم
پر از لحظه هاي سياه ، لحظه هاي داغ و پرالتهاب بي قراري ، دلتنگي
افسرده ، خاموشي ، سکوت ، اشک ، سوختن .... چيزي نيافتم
دلم به درد مي آيد وقتي سرنوشت را به نظاره مي نشينم
کاش مي شد سرنوشت را با آن روزهاي شيرين عجين کرد
نفرين به بودن وقتي با درد همراه است
من از قصه زندگي ام نمي ترسم من از بي تو بودن و به ياد تو زيستن
و تنها از خاطرات گذشته تعذيه کردن مي ترسم
زندگي ام در اوج جواني بين شب و روزهايي است که بايد بهترين
سال هاي زندگي ام باشد ، چنان به هم گره خورده است
که منجر به نابودي همه جانبه ام مي شود
اي کاش مي تونستم از دستت فرار کنم
به چه زباني بهت بگم ازت بدم مياد تو رو خدا ديگه دنبالم نيا
دلم هوس لحظه معراج روح را کرده است
دست تو ، سايه تو هميشه بر سر آدم ها قدرت نمايي مي کند
تا آدم ها خلق ميشن تو موجود نفرت انگيز هم به دنيا مياي
دلم مي خواهد تمام بغض هايم را جمع کنم
و با تمام وجود و تمام اشک هايم بگويم

ازت متنفــــــــــرم سرنوشت

No comments:

Post a Comment