ولنتاین…از مجموع حروف ابتدای هر بيت می توان به نامش رسید
و عشق پشت پنجره ها پیر می شود
اینجا همیشه ثانیه ها دیر می شود
لالايی صدای كسی نيست در شبی
وقتی که از زمانه دلی سیر می شود
نزديكتر به آدم سرگشته جز خودش
بغضی ست هر غروب که دلگیر می شود
تنها ميان باغچه ها خاك می خورد
گل هم اسیر بازی تقدیر می شود
آيينه ها حكايت خاموش قصه اند
افسانه ای نگفته که تحقیر می شود
يك آسمان ستاره ی حسرت به دوش ابر
باران گریه ای که سرازیر می شود
ناگفته ها هميشه نگفته نمانده اند
هر چند وقت گفتنشان دیر می شود
یکبار دیگر روز عشق و عشاق را جشن میگیریم، ای کاش میشد هر روز عشق، محبت، صفا و صمیمیت را جشن گرفت. خوشحالم که در هفته های آینده در سن حوزه، استانبول و کوالا لامپور فرصتی خواهم داشت که با ترانه ها و صدایم بتوانم همه احساسات و عشقم به شما عزیزان را بیان کنم…و با تشکر از مهدی عزیز از ایران که این شعر زیبا را به بلاگ و فیس بوک ارسال کرد
روزگارتان عاشقانه باد. گوگوش
No comments:
Post a Comment