آن روزهاتنها نگاهم
در پی بادبادک های رنگی
سر مست
از بوسه های باد
و دیوار سپید روبرو
که یادگاری
مداد رنگی هایم را
التماس می کرد
آن روزها
تنها نگاهم
به دنبال مادر بود
تا در ازدحام
کوچه های کودکی
گم نشوم
و شبها به درب
تا با صدای پرسخاوت پدر
وقتی که نام مادرم
را بر لب می خواند
بی تابی کنم
آن روزها
تنها نگاهم
در پی برادانم
و یگانه خواهرانم
لذت شوق را
تماشا میکرد
آه....آن روزها
......و کنون
از همه ی آن روزها
تنها
عکسی سیاه و سفید
دنیایی دلتنگی
آسمانی غریب
دفتری پر از بغض
و هوایی بارانی
مانده
کجایید....؟
کودکی هایم
ای همه سر شار از
آسودگی هایم
No comments:
Post a Comment