مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و
غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود
مرد سالخورده ای از آنجا می گذشت
او را دید و متوجه حال
پریشانش شدو کنارش نشست
مرد جوان بی اختیار گفت
عجیب آشفته ام و همه
چیز در زندگی ام به هم ریخته است
به شدت نیازمند آرامش هستم و
نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟
مرد سالخورده برگی از درختی کند و
آن را داخل نهر آب انداخت و
گفت:به این برگ نگاه کن وقتی داخل
آب می افتد خود را به جریان آب
می سپارد وبا آن می رود
سپس سنگی بزرگ را از کنار جوی
آب برداشت و داخل نهر انداخت
سنگ به خاطرسنگینی اش داخل
نهر فرو رفت و در عمق
آب کنار بقیه ی سنگ ها قرار گرفت
مرد سالخورده گفت این سنگ را هم که دیدی
به خاطر سنگینی اش توانست
بر نیروی جریان آب غلبه کند و
درعمق نهر قرار گیرد
اما امواجی را روی آب ایجاد کرد و
بر جریان آب تاثیر گذاشت
حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ
را می خواهی یا آرامش برگ را
مرد جوان مات و متحیر به او نگاه کرد و گفت
اما برگ که آرام نیست
او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین
می رود و الان معلوم نیست کجاست!؟
لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با
وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان
دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد
من آرامش سنگ را ترجیح می دهم
مرد سالخورده لبخندی زد و گفت
پس حال که خودت انتخاب کردی
چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری
زندگی ات می نالی؟
اگر آرامش سنگ را برگزیده ای
پس تاب ناملایمات را هم
داشته باش و محکم هر جایی که هستی
...آرام و قرار خود را از دست مده
در عوض از تاثیری که بر جریان
زندگی داری خشنود باش
مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید
و از جا برخاست و
از مرد سالخورده پرسید
شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را
انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟
پیرمردلبخندی زد و گفت: من تمام زندگی ام
خودم را با اطمینان به خالق
رودخانه هستی به جریان زندگی سپرده ام
و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که
همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد
از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم
من آرامش برگ را می پسندم
ولی می دانم که خدایی هست که هم به
سنگ توانایی ایستادگی را داده است
و هم به برگ توانایی همراه شدن
با افت و خیزهای سرنوشت
دوست من ....برگ یا سنگ بودن
انتخاب با توست
No comments:
Post a Comment