Wednesday, April 27, 2011

ای دبستانی ترین احساس من



خاطرات كودكی زیباترند
یادگاران كهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مكارو دزد دشت وباغ
روز مهمانی كوكب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
كاكلی گنجشككی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید

تا درون نیمكت جا میشدیم
ما پرازتصمیم كبری میشدیم
پاك كن هایی زپاكی داشتیم
یك تراش سرخ لاكی داشتیم
كیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ كاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جارو ی با پا روی برگ
همكلاسیهای من یادم كنید
بازهم در كوچه فریادم كنید
همكلاسیهای درد ورنج وكار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دكه خوراك سرد
كودكان كوچه اما مرد مرد

كاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بودوتفریقی نبود
كاش میشد باز كوچك میشدیم
لا اقل یك روز كودك میشدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها كه بودش روی دوش
ای معلم یاد وهم نامت بخیر
یاد درس آب وبابایت بخیر

ای دبستانی ترین احساس من بازگرد
 این مشقها را خط بزن

No comments:

Post a Comment