Saturday, March 3, 2012

اشعار پشت کامیونی



آب رادیاتور ماشین بخور محتاج نامردان نباش

اتوبوس من غصه نخور،منم یه روز بزرگ میشم - ژیان

اگر از عشقت نکنم گریه و زاری
به جهنم که مرا دوست نداری

اگر خواهی بمیری بی بهانه
بخور ماست و خیار و هندوانه

ای روزگار
با ما شدی ناسازگار

بپر بالا که گیر نمیاد

باغبان در را مبند من مرد گلچین نیستم
من خودم گل دارم و محتاج یک گل نیستم

بحث30یا30 ممنوع

بخور و بخواب کارمه
الله نگهدارمه

به مادرت رحم کن کوچولو

تا جام اجل نکرده ام نوش
هرگز نکنم تو را فراموش

تاکسی نارنجی
از من نرنجی

داداش مرگ من یواش
امان از دست گلگیر ساز و نقاش

درخت مکر زن صد ریشه دارد
فلک از دست زن اندیشه دارد

در طواف شمع می گفت این سخن پروانه ای
سر پیچ سبقت نگیر جانا مگر دیوانه ای

دلبرا دل به تو دادم که به من دل بدهی
دل ندادم که به من ساندوچ و دلمه دهی

دنبالم نیا آواره میشی

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ تر از هیچ تو بر هیچ مپیچ

دودوتا هفتا کی به کیه

رنج گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد
رنج دختر مادر کشید و لذتش داماد برد

زندگی بدون عشق مثل ساندوچ بدون نوشابه هست

«zoor nazan farsi neveshtam»

ژیان عشقت مرا بیچاره بنمود
ز شهر و خانه ام آواره بنمود

شب و روز رانندگی در جاده ها کار من است
از خطر باکی ندارم جون خدا یار من است

عشق میکروبی است که از راه چشم وارد می شود
 و قلب را عاشق می کند

قربان وجودی که وجودم ز وجودش بوجود آمدو موجود شده

کوه از بالا نشینی رتبه ای پیدا نکرد
جاده از افتادگی از کوه بالا میرود

گاز دادن نشد مردی
عشق آن است که بر گردی

No comments:

Post a Comment