Wednesday, May 11, 2011

نمی دونم - احسان خواجه امیری


از این زندگی خالی منو ببر به اون سالی
که تو اسممو پرسیدی
به روزی که منو دیدی
به پله های خاموشی که با من رو به رو میشی
یه جور زل بزن انگاری نمیشه
نمیشه چشم برداری
منو ببر به دنیامون به اون دستا که میخواهم
به اون شبا که خندونم که تقدیرو نمیدونم
از این اشکی که میلرزه منو ببر به اون لحظه
به اون ترانه ی شادی که تو یاد من افتادی
به احساسی که درگیره
به حرفی که نفس گیره
از این دنیا که بی ذوقه
منو ببر به اون موقع
منو ببر به دنیامون به اون دستا که میخواهم
به اون شبا که خندونم
که تقدیرو نمیدونم
از این دوری طولانی منو ببر به دورانی
که هر لحظه تو اونجایی
زیر بارون تنهایی
منو ببر به اون حالت
همون حرفا همون ساعت
به اندوه غروبی که
به دلشوره ی خوبی که
تو چشمام خیره می مونی
به من چیزی بفهمونی
منو ببر به دنیامون به اون دستا که میخواهم
به اون شبا که خندونم
که تقدیرو نمیدونم


No comments:

Post a Comment